آرتمیسآرتمیس، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

آرتمیس ؛هدیه زیبای خداوند

خندیدن بدون دلیل

آرتمیس عزیزم,یک ماه واندی است که دروبلاگت مطلب جدیدی نذاشتم.نه به خاطرندیدن تو ,ماهرروز همدیگه رومی بینیم,شایدبه خاطر سرگرم بودن من به درس ودانشگاه ویه دل مشغولی دیگه,خلاصه ذهنم برای نوشتن مطلب برای تو جمع وجورنبود....بگذریم. این روزاتوبه مدرسه میری ودرعین اینکه  مدرسه روخیلی دوست داری  وقتی ازمدرسه برمی گردی حسابی خسته ای درست مثل دیروز. دیروزازوقتی که برگشتی حسابی شیطونی کردی و ساعت هنوزهشت نشده بود که  همش غرمی زدی که خوابم میاد,حتی برای شام خوردن هم نیومدی وبه حرف هیچ کس هم گوش نمی دادی. تااینکه من اومدم پیشت ,بهت نگاه کردم وشروع کردم به خندیدن.اول اعتنایی نکردی امابعدازچندلحظه گفتی به چی می خندی؟درجوابت گفت...
7 آذر 1391

عكس هاي تولد 6 سالگي آرتميس جون

آرتميس عزيزم جشن تولد امسال تو يه جشن كوچولو وخانوادگي بود.به جزمن و مامان وآقاجون،بابا مجيد ومامان كيميات،عموحميد وزن عمو ميترا وعمو هادي وزن عمو فرناز وآرشين گوگولي تو جشن شركت داشتند.عزيزم با اينكه تعدادمون كم بود اما حسابي بهمون خوش گذشت.   اينم چندتاازعكساي تولدت : ...
3 آبان 1391

دوم آبان سالروز تولد آرتمیس عزیزم

آرتمیس عزیزم می خواستم زیباترین کلام را برایت بنویسم,اما پنداشتم ساده نوشتن همچون ساده زیستن زیباست. خوشبختی من در باتو بودن است وروز تولد تو تقدیر خوشبختی من است.تو آمدی وعمیق ترین نگاه را از میان چشمان زیبایت به وصال قلبم نشاندی , ای بهترین وزیباترین عشق دنیا....وهزاران بار خدا راشکرکه چنین روزی را آفرید تا باغ جهان نظاره گرشکفتن گلی چون تو باشد. تولد اغاز زیباییهاست.  عزیزم تولدت مبارک در ادامه مطلب شعری که مامان کیمیابرات سروده می نویسم: غروب بود به حدرسید درد های سخت زن مچاله شد,کشیده شد اتاق زایمان و تن به آخرش رسیده بود شمارش کمی نفس صدای جیغ کم توان و کودکی شبیه من  به روی سینه ام نشست ضعیف وگی...
1 آبان 1391

نوشته ای برای فردای تو...

دلم می خواد این جملات قشنگ رو که برای خودم یه باور ویقینه بنویسم تا درآینده بخونی و برای بهتر زندگی کردن به کارگیری. آرتمیس عزیزم به یاد آرزندگی آهنگی است موزون بین روز وشب,تابستان وزمستان,آهنگی ممتد,سکوت هرگز,حرکت وحرکت, هرقدر جهشی بالاترداشته باشی تجربه ای ژرفتر خواهی داشت. عزیزم زندگی نه یک مکافات بلکه یک پاداش است.فرصتی مغتنم یافته ای تا ببالی,ببینی,بدانی,بفهمی وباشی.تلاش نکن که زندگی رابفهمی,زندگی رازندگی کن.تلاش نکن عشق رابفهمی,عاشق شو.زندگی را به تمامی زندگی کن.به تو می آموزم که به زندگی بی کم وکاست آری بگویی.به تو می آموزم شادمانی را,شادباش وشادباش,چراکه درشادمانیست که به خداوند نزدیکتر خواهی شد. زندگی هدیه ای حاضر&...
26 مهر 1391

آرتمیس وآرشین (برادرزاده های عزیزم)

سلام پرنسس عمه,الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم خودت کنارم ایستادی وبا یه ذوقی به وبلاگت نگاه می کنی.میگی بنویس آرتمیس خانوم امروز اومده اما حیف که دختر عمو آرشین اینجا نیست. عسل عمه تو به قدری مهربون ی که تو این چند روزی که آرشین رفته سفر مدام سراغش می گیری و میگی که دلت براش تنگ شده. من یقین دارم که آرشین گوگولی هم وقتی بزرگ بشه همی ن قدر دوست داره آرتمیس عزیزم وآرشین گلم با تمام وجود دوستتو ن دارم ...
18 مهر 1391

پیش دبستانی

آرتمیس جونم بالاخره انتظار تو برای رفتن به پیش دبستانی به پایان رسید اگرچه با تاخیر یک هفته ای.عسلم حدودا یک ماهی میشه که تو رودر مدرسه پیش ثبت نام کردیم ولی 4روزقبل ثبت نام توقطعی شدچون معلوم نبود که تواین مدرسه پیش دبستانی تشکیل میشه یانه.وقتی که قطعی شدبه ماخبردادندوتورفتی مدرسه رودیدی .2روزپیش همراه مامان کیمیات ومامانی رفتیم مانتو و شلوارت روسفارش دادیم ومن لحظه شماری می کردم که تو نفسم رو توی اون لباس ببینم.عزیزم امروز غروب رفتیم برات خرید مدرسه کردیم(کفش و...)وروپوش مدرستم تحویل گرفتیم.عزیزم ازتوی تولیدی لباست رو پوشیدی وبه قدری ذوق داشتی که تاخونه ازتنت درنیاوردیش تا همه خانواده توروتو اون لباس ببینن.چقدر خوشگل شده بو...
13 مهر 1391

دلتنگی

سلام آرتمیس جونم,٢روزی میشه که ندیدمت,دلم خیلی برات تنگ شده آخه وقتی نیستی خیلی حوصلم سرمیره مخصوصا حالا که آرشین جونمم رفته سفر,خلاصه که زینب حسابی تنها شده. عزیز عمه میخوام اینو بدونی که دلم واسه دیدنت پر میزنه . توبرای من یه دلخوشیه بزرگی,البته همراه با آرشین گوگولی .آرتمیس عزیزم خیلی دوست دارم
9 مهر 1391