خندیدن بدون دلیل
آرتمیس عزیزم,یک ماه واندی است که دروبلاگت مطلب جدیدی نذاشتم.نه به خاطرندیدن تو ,ماهرروز همدیگه رومی بینیم,شایدبه خاطر سرگرم بودن من به درس ودانشگاه ویه دل مشغولی دیگه,خلاصه ذهنم برای نوشتن مطلب برای تو جمع وجورنبود....بگذریم.
این روزاتوبه مدرسه میری ودرعین اینکه مدرسه روخیلی دوست داری وقتی ازمدرسه برمی گردی حسابی خسته ای درست مثل دیروز.
دیروزازوقتی که برگشتی حسابی شیطونی کردی و ساعت هنوزهشت نشده بود که همش غرمی زدی که خوابم میاد,حتی برای شام خوردن هم نیومدی وبه حرف هیچ کس هم گوش نمی دادی.
تااینکه من اومدم پیشت ,بهت نگاه کردم وشروع کردم به خندیدن.اول اعتنایی نکردی امابعدازچندلحظه گفتی به چی می خندی؟درجوابت گفتم خندیدن که دلیل نمی خوادوبعددوباره بدون وقفه خندیدم که یکدفعه توهم شروع کردی به خندیدن و بقیه هم به خنده توخندیدندوتوشادمان مثل قبل شروع به بازی کردی.
آرتمیس عزیزم تا می توانی شادوخندان باش.منتظردلیلی برای خندیدن نباش وبدون هیچ دلیلی بخند.((خندیدن دلیل خندیدن است))پس شروع به خندیدن کن تادیگران نیزباخنده های تو به خنده بیفتندوسپس تو به خنده آنها خواهی خندیدوبه این شکل خندیدن بدون هیچ دلیلی همچنان ادامه خواهد یافت.......دوستت دارم نازنینم