آرتمیسآرتمیس، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

آرتمیس ؛هدیه زیبای خداوند

مهمون کوچولوی ما

آرتمیس عزیزم  قراره که تو چند روزی مهمون ما باشی ومن ازته دلم خوشحالم. البته خودت هم خوشحالی وهم ناراحت ,گاهی وقتا هم میگی دلم برای مامانم تنگ شده اما وقتی یادت می افته که  بابات آبله مرغان گرفته میگی زینب عیبی نداره پیشت می مونم.عزیز عمه من تمام سعیم رو می کنم که این  دو روز حسابی بهت خوش بگذره وامیدوارم که همین طور هم بشه. دوستت دارم عزیزم                
9 مهر 1391

دل نوشته ای برای آرتمیس عزیزم

سلام آرتمیس عزیزم,بدون هیچ مناسبتی یک دفعه دلم خواست برات بنویسم.نمی دونم ازکجا شروع کنم.نه اینکه چیزی برای نوشتن نداشته باشم برعکس ذهنم پراز خاطرات با تو بودنه اما نمی دونم چطور باید توی فکرم جم وجورش کنم. نفس عمه دلم میخواد از گذر زمان برات بگم. از اینکه انگار همین دیروز بود که پا توی این دنیای قشنگ گذاشتی.(میگم قشنگ چون این دنیا با وجود شما نازنینها نمی تونه زشت باشه).بگذریم ,داشتم می گفتم که چقدر زود شش سال گذشت و من روزبه روز به تو وابسته تر شدم,به قدری که با یک روز ندیدنت دلتنگت می شدم, نمی دونم چرا,فقط اینو می دونم که عشق من به تو عشق معمولیه یه عمه به برادرزادش نیست چیزی ورای اینهاست. شاید به این دلیل باشه که تو خیلی از تنهایی های م...
8 مهر 1391